وحدت عمل به جای وحدت کلمه، الاهه بقراط
شعار "الله اکبر" کاربرد سياسی را که سی سال پيش داشته به دلايل گوناگون از دست داده است. اگر آن زمان همه بدون توجه به عقايد شخصی خود حاضر بودند هر چيزی بگويند تا به هدفی که گمان میکردند درست است برسند، امروز اما فردی که هويت يافته است، چنين نمیکند و به جايش کلمه ديگری مثلا "آزادی" میگويد. هنگامی که مردم ايران به حمايت جهان نياز دارند، شنونده غربی که "الله اکبر" برايش تداعی کننده خشونت، ترور، القاعده و تروريسم اسلامی است با شنيدن اين شعار از تهران، گرفتار در تناقضی عجيب میپرسد: واقعا آنها آزادی و دمکراسی و حقوق بشر میخواهند؟ پس چرا الله اکبر میگويند؟!
آيتالله خمينی رهبر انقلاب اسلامی و بنيانگذار حکومت ولايت فقيه از شعار «وحدت کلمه» استفاده کرد تا همه عقايد و مسيرهای سياسی را زير پرچم تحولی که وی پرچم آن را برافراشته بود گرد آورد. وی با «وحدت» حول «کلمه» خودش، در عمل سبب تضعيف و در حاشيه قرار دادن انديشههای ديگر گشت و راه را بر تثبيت و تحکيم ولايت فقيه گشود. تجربه و گذشت زمان نشان داد «وحدت کلمه» يک مضمون واپسمانده، قبيلهای، تکصدايی و پدرسالارانه است که از درونش نمیتوانست جز «جمهوری اسلامی، نه يک کلمه بيشتر، نه يک کلمه کمتر» سر بر آورد. «وحدت کلمه» به معنای غلبه، تسلط و اقتدار يک کلمه و يک انديشه، و حذف همه کلمات و انديشههای ديگر بود.
اصلاحات انقلابی
سی سال پس از آن، جامعه ايران پس از تجربهای خونين، از «وحدت کلمه» عبور کرده و با متنوعترين کلمات و عقايد و مسيرهای سياسی به تجربه «وحدت عمل» میپردازد. اين پديده ارزشمندترين گوهر سياسی و اجتماعی است که اتفاقا جمهوری اسلامی ناخواسته آن را صيقل داده است. نمیتوان از همبستگی ملی سخن گفت و نقش جمهوری اسلامی را در شکلگيری آن در شرايط کنونی ناديده گرفت. حکومت اسلامی مانند هر پديده ديگر، ضد خود را درون خويش پروراند و آن را با يک انتخابات غيرآزاد و محدود به خوديها به دنيا آورد تا لشکر عظيم غيرخوديها را به طور همبسته به ميدان سياست بکشاند.
وحدت عمل که خود را به جای «وحدت کلمه» بر افکار و احزاب مختلف تحميل میکند، يکی از مهمترين تفاوتهای انقلاب کنونی با انقلاب اسلامی است. بلی، انقلاب! اين انقلاب است و طنز تاريخ و «بازی نغز روزگار» را ببينيد که زمينه آن را اتفاقا کسانی فراهم آوردند که به دنبال «اصلاح» رژيم بودند و چوب الف بر سر «براندازان» و «سرنگونیطلبان» میکوبيدند! انقلابی که شکست و پيروزی آن به تداوم و پايداری مبارزه مردم و واکنش کسانی بستگی دارد که با شعار «تغيير» آرای مردم را به خود جلب کردند. اگر «تغيير» اتفاقا با پيروزی آن نامزدها در انتخابات قطعا به بنبست میرسيد، ليکن اينک با شکست آنان است که راه خود را میگشايد. راه «اصلاحات» بيراهه بود. اما گويی بايد از آن عبور میشد تا بتوان به راه ديگری رسيد. چه فرقی میکند اين راه نامش «تغيير» باشد يا «انقلاب»؟! راهی که حتی اگر با سرکوب خشن به بنبست برسد و يا به کژراهه هدايت شود، به هر حال در پيش گرفته شده است و کسی را يارای انکار آن نيست. شکست و يا به کژراه کشانده شدن يک انقلاب، سرشت آن را نفی نمیکند.
شعارهای موازی
در تحولی که اينک ايران از سر میگذراند، میتوان نشانههای برخی رفتارهای موازی را در رابطه با انقلاب اسلامی مشاهده کرد. برخی مثبت هستند. با برخی اما بايد با احتياط روبرو شد تا يک بار ديگر در چاهی مشابه سی سال پيش نيفتاد. مثلا نگاهی به شعارها بيندازيم.
خشونت تنها در چماق و تفنگ نيست که بازتاب میيابد. گاه خشونت زبان راه را بر چماق و تفنگ میگشايد. يکی از زنندهترين و خشنترين شعارهايی که در تاريخ معاصر ايران ثبت شده است و مشابه آن را در کمتر انقلاب و جنبش اجتماعی میتوان ديد، شعار سهمگين و معروف «خمينی عزيزم، بگو تا خون بريزم!» است. اين شعار البته بازتاب منطقی اعتقاد راسخ آيتالله خمينی بود که با اين سخن تيتر بزرگ روزنامهها شد: «اسلام با خون رشد کرد!»
رد پای خشونت برخی از شعارهای انقلاب اسلامی را میتوان در شعارهايی يافت که گاه در اين روزها سر داده میشوند. شعارهايی که پيش از آنکه روشنگر و مطالبهگر باشند، بيشتر مبلغ خشونت و بيانگر رابطه شبان و رمه هستند مثلا: «وای اگر موسوی حکم جهادم دهد!» و يا «میکُشم، میکُشم، آنکه برادرم کشت». اين شعارها گويای حس انتقام و کينهای است که مُهر آن را خمينی بر تاريخ سیساله جمهوری اسلامی کوبيد.
برخی شعارها با طنز همراهند. امکان ندارد کسی حتی در حال فرياد زدنش به خنده نيفتد: «برادر رفتگر، محمودو وردار ببر!»، «نفت و طلا رو برده، سيب زمينی آورده!»، «تقلبم حدی داره، يه ميليون، دو ميليون، نه اينکه هجده ميليون!»، «احمدی دروغگو، شصت و سه درصدت کو؟!»، «هاله نورو ديده، رأی مارو نديده!» و يا اين شعار که با اشاره به همسر رفسنجانی که در رابطه با تهديدات احمدینژاد عليه خانواده رفسنجانی گفت: «مردم بريزن بيرون!» میخوانند: «ننه جون مهدی فهميد، اين کوتوله نفهميد!» و يا با اشاره به اينکه احمدینژاد اعتراضات مردم را به هيجانزدگی طرفداران فوتبال تشبيه کرد که يک مدتی عصبانی میشوند و بعد میروند پی کارشان، میگويند: «احمدی گوساله، بازم بگو فوتباله!» که کاملا موازی با شعار «ازهاری گوساله، بازم بگو نواره!» در سی سال پيش است که مردم در پاسخ ارتشبد ازهاری نخستوزير رژيم پيشين میخواندند که گفته بود اين سر و صداها از مردم نيست و نوار است!
برخی شعارها نازل هستند، به ويژه هنگامی که مبلغ رابطه شبان و رمه و فرهنگ پدرسالار میشوند: «نخستوزير امام، يک کلام، يک کلام!»، «ايرانی باغيرت، حمايت، حمايت!»، «يا حسين، ميرحسين، يا حسين، ميرحسين!»، «هر کی که ناموس داره، موسوی رو دوست داره!»، «سيد ما يک رنگه، احمدی رنگ به رنگه!».
برخی شعارها کاملا جدی و سياسیاند: «دولت کودتاچی، استعفا، استعفا!»، «اين است شعار مردم، رفراندوم، رفراندوم!»، «دولت تقلب میکند، رهبر حمايت میکند!»، «صدا و سيمای ما، ننگ ما، ننگ ما!»، «مدعی عدالت، خجالت، خجالت!»، «توپ، تانک، بسيجی ديگر اثر ندارد!».
غمانگيز اين است که يک شعار بدون هرگونه تغييری، همان گونه تکرار میشود که سی سال پيش میشد: «زندانی سياسی آزاد بايد گردد!» اين، يکی از جدیترين و مهمترين شعارهای اين روزهاست. شعاری که مفاهيم آزادی انديشه و بيان، آزادی احزاب و مطبوعات و آزادی تشکلهای صنفی اجتماعی را يکجا در خود گرد آورده است و يادآور کسانی است که درست در همين ساعات زير شديدترين فشارهای روحی و جسمی قرار دارند.
برخی شعارها فاخرند: «خس و خاشاک تويی، دشمن اين خاک تويی!»، «میجنگم، میميرم، رأيمو پس میگيرم!»، «نترسيم، نلرزيم، ما همه با هم هستيم!». و آخرين شعار اينکه با اشاره به اتهام تخريب و شيشه شکستن توسط تظاهرکنندگان میخوانند: «ما بُت شکنيم، شيشه شکن نيستيم!» به راستی اگر قرار بر بُت شکن بودن است، در اين صورت در برخی شعارها که به شکل گرفتن بُتهای ديگر میانجامند، هر اندازه هم که بُتهای کوچکی باشند، بايد بازنگری کرد.
لازم است به شعار «الله اکبر» نيز اشارهای بشود. اين شعار همان گونه که احساس و ديده میشود، کاربردی را که سی سال پيش داشته به دلايل گوناگون از دست داده است. سی سال حکومت اسلامی جذابيتی برای اين شعار باقی نگذاشته است. گذر از «وحدت کلمه» و رشد فرديت در اتحاد عملی که پيش روی ماست، نمیتواند همگان را زير چنين شعاری که با هويت فرد رابطه مستقيم پيدا میکند، گرد آورد. اگر سی سال پيش همه بدون توجه به عقايد شخصی خود حاضر بودند هر چيزی بگويند تا به هدفی که گمان میکردند درست است برسند، امروز ممکن است سياستبازان همچنان بر اساس «هدف وسيله را توجيه میکند» دست به هر سخن و کرداری که با اصالت فردی آنها تناقض دارد، بزنند، اما فردی که هويت يافته است چنين نمیکند. از همين رو بسياری به جای «الله اکبر» کلمه ديگری میگويند. مثلا آزادی! دوران وحدت کلمه سالهاست بسر آمده است به ويژه در مورد شعارهايی مانند «الله اکبر» که ظاهرا از عقيده سرچشمه میگيرند ليکن کاربرد ابزاری دارند. آن هم در شرايطی که «الله اکبر» پس از طالبان و يازده سپتامبر، در افکار عمومی غرب تداعی کننده خشونت، ترور، القاعده و تروريسم اسلامی است. در شرايطی که مردم ايران به حمايت افکار عمومی جهان نياز دارند، شنونده غربی با شنيدن اين شعار از بام و خيابان تهران، در تناقضی عجيب با هدف اعتراضکنندگان میپرسد: واقعا آنها آزادی و دمکراسی وحقوق بشر میخواهند؟ پس چرا الله اکبر میگويند؟!
اختلافات روشن
در کنار رفتارهای موازی شاهد اختلافات روشن نيز هستيم. اگر در آغاز انقلاب اسلامی عده اندکی راه میافتادند و فرياد میزدند: «مردم به ما ملحق شويد!» وحدت عمل اما در اين دوران يک رابطه برعکس را به نمايش میگذارد. اين مردم هستند که راه افتادهاند و به «روشنفکرانی» که غافلگير شدهاند میگويند به ما ملحق شويد! به فاصله زمانی موضعگيری برخی احزاب و گروههای سياسی، هنرمندان، نويسندگان و افراد سرشناس توجه کنيد.
و يا اگر در انقلاب اسلامی اين عمدتا مساجد بودند که خبررسانی کرده و حرکت مردم را هدايت میکردند، امروز اما مساجد سوت و کورند و با وجود همه محدوديتها، اينترنت و موبايل و اس ام اس است که غوغا میکند. شمار روحانيان و آخوندها را در ميان تظاهرکنندگان امروز با آن دوران مقايسه کنيد. حضور آنان را با تظاهراتی که به طرفداری از خامنهای و احمدینژاد راه میاندازند، مقايسه کنيد. اين انقلاب، ادامه خلف انقلاب مشروطه است. ادامه نبرد سنت و مدرنيته، پيشرفت و واپسگرايی، آزادی و سرکوب است. ادامه خواست حکومت عرفی در برابر حکومت دينی و حاکميت زمينی مردم در برابر حاکميت آسمانی روحانيان است.
در عين حال، انقلاب اسلامی، حاصل درگيری داخلی هيئت حاکمه بر سر قدرت و حفظ منابع سياسی و اقتصادی در دست يک گروه نبود. يک انقلاب در معنای کلاسيک بود. از همين رو آن را آخرين انقلاب قرن بيستم میخوانند. آنچه پس از آن در کشورهای بلوک شرق روی داد، پيش از آنکه انقلاب مردم باشد، فروپاشی هيئت حاکمه بود. و اين همان چيزی است که هم اينک بر حکومت اسلامی میرود. اين خودیهای حاکم هستند که درست مانند اتحاد شوروی به جان هم افتادهاند. بر زمينه چنين تصويريست که ديدار احمدینژاد از روسيه و چهره ظاهرا خندان او در کنار مدوديف روسی معنای ديگری میيابد. به راستی که نقش «برادر بزرگ» برازنده روسيه است. هنگامی که تهديدهای نظامی بر فراز ايران در گردش بودند، برخی مدعی میشدند که روسيه در برابر حمله آمريکا از ايران و مردمش دفاع خواهد کرد. امروز واقعا بدون اينکه جنگی در کار باشد، شاهد دفاع روسيه از مردم ايران هستيم!!
مسير آينده
احمدینژاد از همان آغاز چهره عريان و بدون بزک جمهوری اسلامی را به نمايش گذاشت. انقلاب مردم يا فروپاشی رژيم میتوانست مخملی باشد. آنکه اما خشونت میکند، نه مردم بلکه حکومت است. مردم ابزار خشونت را ندارند. ولی در طول يک هفته به گزارش خبرگزاریها تنها برای اينکه خواستار رأی خود بودند، يک دوجين کشته دادهاند. حال برای پس گرفتن اين رأی پيشنهادهای مختلفی میشود. برخی میگويند کميته حقيقتياب تشکيل شود. ولی آيا میشود با همکاری دروغگويان کميته حقيقت ياب تشکيل داد؟! مگر جناياتی که برايشان چنين کميتههايی تشکيل شد، حقيقتيابی شدند که حالا حقيقتی را بيابند که سرنوشت رهبر و نظامش به آن بستگی دارد؟! برخی میگويند آرای مردم دوباره شمرده شود. اولا مگر عملا ممکن است؟ ثانيا آرا دوباره خوانده شود که چه بشود؟ مگر میشود کسانی که آرا را شمردند، چندين ميليون اشتباه کرده باشند طوری که «رييس جمهوری» تغيير کند؟! يا اينکه قرار است چندتا به آرای ديگران اضافه شود و احمدینژاد بماند و مردم هم به خانههايشان بروند؟! برخی میگويند انتخابات باطل اعلام شود و دوباره انتخابات برگذار شود. ولی مگر قرار است چه اتفاقی بيفتد که با همين شرايط انتخابات تکرار شود و دوباره احمدینژاد از صندوقها در نيايد؟! از همه اينها گذشته، رهبری جمهوری اسلامی میداند، هرگاه يک گام به عقب بردارد، بايد همينطور عقب عقب برود تا جا را برای مردم خالی کند. شواهد نشان نمیدهند که رهبری جمهوری اسلامی و پشتيبانانش قصد ديگری جز مقاومت در برابر مردم داشته باشند. توصيه میشود به دقت سخنان سيدعلی خامنهای را در ديدار روز سهشنبه ۲۶ خرداد با نمايندگان چهار نامزد رياست جمهوری که بطور مشروح در کيهان تهران منتشر شد، بخوانيد.
زمامداران جمهوری اسلامی، از رفسنجانی تا خامنهای بارها تکرار کردهاند که آنها اشتباهات رژيم گذشته را تکرار نخواهند کرد. اگر امروز، در تظاهرات روز پنجشنبه، نيروهای انتظامی و شبهنظامی رژيم به صدهاهزار مردم در خيابانهای تهران حمله نکردند، احتمالا به اين دليل است که در روز سهشنبه در همان ديدار توافقهايی صورت گرفته است. تمام تلاش موسوی و کروبی برای آرام کردن مردم است. آنها نمیتوانستند در برابر اين موج عظيم اعتراضات بايستند و تن به آن ندهند. ما نمیدانيم. ممکن است موج آنها را با خود بکشاند. ليکن اشتباه است اگر گمان کنيم آنها برای همان تغييری در ميدان میمانند که اين مردم حاضرند برايش جان بدهند.
تفاوت کيفی
ديگر هيچ چيز در ايران مانند پيش از انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ نخواهد بود. هر چه رژيم بيشتر مقاومت کند و هر چه بيشتر خشونت به خرج بدهد، سطح مطالبات مردم به دليل هزينهای که متحمل میشوند، بالاتر خواهد رفت. بهای گران میپردازند و در مقابل به چيزی کمتر از انتخابات آزاد راضی نخواهند شد. انتخابات آزاد هم يک معنی بيشتر ندارد: آزادی کامل احزاب سياسی و مطبوعات و رسانهها که در جمهوری اسلامی تنها زير نظارت بينالمللی میتواند انجام گيرد. اينجاست که يک تفاوت ديگر در مقايسه امروز با انقلاب اسلامی ديده میشود: اگر آن زمان برخی بر اين گمان باطل میبودند که «ديو چو بيرون رود، فرشته در آيد»، در شرايط کنونی اما فرشته چو در آيد، ديو بيرون رود! اين يک تفاوت کيفی و تاريخی است که در روشن بودن مطالبات کنونی جامعه خود را نشان میدهد. جامعه ايران نمیخواهد جمهوری اسلامی برود بدون آنکه بداند چه جايگزين آن خواهد شد. بلکه جايگزين را به ميان میکشد تا رژيم را از ميدان به در کند.
امروز در شرايطی که «دو بال نظام» در هم شکسته است، طرفداران تغيير به بيشترين دوستان و کمترين دشمنان نياز دارند. در اوج تنوع در کلمه به وحدت عمل نياز دارند. وحدت عمل با «وحدت کلمه» هنر نيست! سياست هنگامی هنر است که با وجود تفاوت و تنوع کلمه بتوان به وحدت عمل رسيد. مشارکتکنندگان در انتخابات میخواستند با آرای خود از ظرفيتی که برای نظام قائل بودند، استفاده کرده و در چهارچوب آن به حداقلترين مطالبات از جمله «رفتن احمدینژاد» دست يابند. آنها نه قانونشکنی کردند، نه چهارچوب نظام را در خطر قرار دادند و نه خط قرمزی را زير پا نهادند. اتفاقا اين خود نظام بود که اين بار پا را از چهارچوب خود فراتر نهاد و خط قرمزهايی را که در رابطه با مردم میبايست رعايت کند زير پا گذاشت. مسئوليت تشخيص اين خط قرمزها بر دوش نيروهای امنيتی و اطلاعاتی رژيم است. تجربه اما نشان میدهد سازمانهای امنيتی حکومتهای خودکامه مهمترين و اصلیترين وظيفه خود را انجام نمیدهند و آن تشخيص زمان و روند فروپاشی و سقوط حکومتی است که موظف به حفظ آن هستند!