یکشنبه 21 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ما دوباره سربلند شديم، الاهه بقراط

الاهه بقراط
ما نه با برنامه اتمی، نه با شعار محو اسراييل، نه با ناسزا به دمکراسی و ليبراليسم، نه به اتکای دشمنی با اروپا و آمريکا، بلکه با ايستادگی ستايش‌برانگيز نسل‌های پرشور و آرزومند، دوباره سربلند شديم. نسل‌هايی که اقتدار خود و غرور ملی ايرانيان را در واکنش به تحقيری که حکومت نسبت به آنان روا داشت، در برابر جهانيان به نمايش گذاشتند، تا مردمان اينجا با تحسين به ما بنگرند و ما هم پس از اين همه سال در اين سوی جهان، دوباره سر خود را بلند کنيم و بگوييم: درست فهميديد، ما ايرانی هستيم!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


www.alefbe.com

می‌خواستم درباره، به قول اسماعيل نوری علا، «وقاحت» برخی مشوقان شرکت در دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری اسلامی بنويسم که تو گويی با احتساب دقيق رويدادهای پس از ۲۲ خرداد، همگان را به پای صندوق‌های رأی فرا خواندند تا سبب خيزش مردمی شوند! اينان که همواره حتی اشتباهات شناخت و محاسبه خود را نيز به حساب فضيلت‌ خويش می‌نويسند، نمی‌دانند اتفاقا اين همان اتهامی است که اين روزها کيهان تهران و وزارت اطلاعات به دستگيرشدگان وارد می‌‌آورند تا بتوانند آنها را محکوم کنند. حال آنکه کسانی که در انتخابات شرکت کردند، خيلی ساده، رفتند رأی دادند تا احمدی‌نژاد برود و موسوی بيايد! در هيچ جای دنيا کسی رأی نمی‌دهد تا خيزش و انقلاب شود! خود اين «مفسران» نيز تمامی تحليل‌ها و محاسبه‌هايشان، که خوشبختانه نمی‌توان از اينترنت محوشان کرد، بر روی رفتن احمدی‌نژاد دور می‌زد. اشتباه آنها اما نشان می‌دهد که آنها نه حکومت را شناخته بودند و نه جامعه را، و آنقدر در واقعيت‌های خودساخته غرق شده بودند که نتوانستند دامنه سازمان يافته حرکتی را که بسی پيش از چهار سال پيش آغاز شده بود، و قرار بود به گفته کيهان تهران به نام «ملت» «کار را تمام کند» دريابند.
ولی آنها حالا که نمی‌توانند شکست چندباره فکر و عمل خود را مانند هميشه به گردن تحريم‌کنندگان انتخابات بيندازند، به جای آنکه مشوق وحدت عمل بی‌نظيری باشند که ايرانيان را در داخل و خارج به پيکری واحد تبديل کرده است، هرگاه بتوانند، دست پيش را می‌گيرند که پس نيفتند. حال آنکه در شرايط فعلی که ايستادگی مردم ايران به پشتيبانی يکپارچه نياز دارد، واقعا هم کمی «وقاحت» می‌خواهد تا هر بار برای اثبات نقش بی‌بديل خود بر آنچه در ايران می‌گذرد، نفی تحريم‌کنندگان را به ميان کشيد. آن هم در شرايطی که يک واقعيت آشکار را نمی‌توان انکار کرد: گذشته از آنکه امکان ندارد کسی را بيابيد که رأی ندادن خود را اشتباه ارزيابی کند، ولی کم نيستند کسانی که رأی دادن خود را که فله‌ای به حساب رژيم ريخته شد، اشتباه می‌شمارند. آنچه پس از ۲۲ خرداد پيش آمد، دقيقا در جهت تصحيح همين اشتباه است. در واقع، اين رأی نبود که از دست رفت، ته‌مانده اعتمادی بود که هنوز در برخی وجود داشت. و اين آرزو نبود که نقش بر آب شد، پنداری بود که هرگز نمی‌توانست در چهارچوب اين رژيم به واقعيت بپيوندند. رأی‌دهندگان برخلاف تحريم‌کنندگان اين را نمی‌دانستند. اکنون اما اين آگاهی به بهايی سنگين و خونين به دست آمده است و به همان نتيجه‌ای دارد منجر می‌شود که تحريم‌کنندگان می‌خواستند: بحران مشروعيت نظام!
از همين رو بايد به قول شاملو، از خود بر آمد و در خود نگريست، و در همان حال اين سخن فردوسی را به هنگام هر تحليل و تفسير صد در صدی به ياد آورد:
چو گويی که وام خرد توختم
همه، هر چه بايستی، آموختم
يکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پيش آموزگار

جقجقه قانون اساسی
آری، می‌خواستم درباره اين موضوع بنويسم و به برخی از آقايان بگويم کمی کوتاه بياييد و از توسن خيال و انتزاع پياده شويد تا در سنگلاخ واقعيت با هم برويم! ولی فکر کردم، مگر همه اينها گفته نشده است؟ مگر خود واقعيت کوبنده‌تر از اين سخنان نيست؟ ليکن کسی که نخواهد ببيند، نمی‌بيند و کسی که تصميم گرفته باشد نفهمد، حتما نخواهد فهميد. پس بپردازيم به اين روزها که معلوم نيست نسل ما تا چه اندازه فرصت خواهد شد، يک دوره تاريخی ديگر و يک رويداد شگفت‌انگيز ديگر را تجربه کند.
در کشاکش اين تجارب، تغييرات بسياری نيز در فکر انسان‌ها روی داده است. ديوارهای بسياری نيز در انديشه‌های سنگواره فرو ريخته است. در آن سالهای دور، آن زمانی که تظاهرات و اعتراضات عليه رژيم پهلوی در ايران جريان داشت، هرگز در ذهن کسی نمی‌گنجيد که سرود «ای ايران، ای مرز پرگُهر» را بخواند. دليلی هم نداشت. کسانی که رهبری انقلاب را به دست گرفته بودند، از دوران مشروطه بر اين باور بودند که نه «مرز پرگهر» بلکه «دين مقدس»شان در خطر قرار گرفته است. آنها آمدند تا دين را از دست شرق و غرب نجات بدهند و اينک پس از سی سال تا گلو در وابستگی اقتصادی به غرب، و در پسمانده‌های ايدئولوژيک و امنيتی شرق فرو رفته‌اند.
سی سال پيش اين «مرز پر گهر» نه تنها در خطر نبود بلکه گروهی از به اصطلاح روشنفکران چه بسا با نفرت از خاک خود، و عشق به جهانی که حتی گوشه‌ای از آن را نمی‌شناختند، شعر کلبی‌مسلک «ای مرز پرگهر» فروغ فرخزاد را زمزمه می‌کردند که با نگاهی تلخ، صنف ادبی خود و جامعه متناقض ايران را زير ضرب می‌گرفت و می‌سرود: «آغوش مهربان مام وطن/ پستانک سوابق پرافتخار تاريخ/ لالايی تمدن و فرهنگ/ و جق جقِ جقجقه قانون...». فروغ نمی‌دانست بسياری از همانهايی که در انتقاد به آن «مام وطن» انقلاب کردند، امروز دل به جقجقه قانون اساسی جمهوری اسلامی خوش کرده‌اند. قانونی که در سرشت خود چيزی بيش از قانون مشروطه ندارد. در مقدمه خود، دهها گام از آن عقب‌تر است. و در عمل خود، بنا به تناقض‌های انکارناپذيری که بين حق حاکميت مردم و اختيارات ولی فقيه و نهادهای انتصابی قائل شده است، حتی به خويش نيز پايبند نيست!

زمان تاريخی
سی سالی جای «پستانک سوابق پرافتخار تاريخ» را همانا پستانک «هويت اسلامی» و «ميهن اسلامی» و «ايران اسلامی» گرفت. جقجقه قانون به دست نهادهای سرکوب سپرده شد. و کسی، از جمله همانهايی که همواره چندين رهنمود در جيب دارند، نديد که چگونه هيولای ناسيونال اسلاميسم به تدريج زاده می‌شود. سياست‌زدگی ناب و روزمرّگی کسالت‌بار همه چيز را به واکنش در برابر آنچه درون هيئت حاکمه و رقبای خودی می‌گذشت کاهش داد. احزاب و گروه‌های سياسی ممنوعه و غيرقانونی به حذف خود عادت کردند. آن را پذيرفتند و نقش سياهی لشکر گروه‌های «حسينی» و «يزيدی» را که در ذهن خود پرورده بودند، برعهده گرفتند. کسی خود را ادعا نکرد. بلکه هر بار برای ادعای ديگران و به قدرت نشاندن ديگران به ميدان آمد.
نسل‌های جديد اما در حال و هوای ديگری بسر می‌برند. چه کسی فکرش را می‌کرد آن انزجار روشنفکرانه از «مرز پرگهر» پس از سی سال به فرياد ميليونی «ای ايران، ای مرز پرگهر» در خيابان‌های ايران تبديل شود و بطور مکرر در فضای شگفت‌زده خيابان‌های معروف‌ترين شهرهای اروپا و آمريکا طنين اندازد؟ چه کسی فکر می‌کرد کتيبه کورش به مثابه نخستين منادی حقوق بشر از حنجره نسل جوان ايران به فارسی و ديگر زبان‌ها، بازگشای تظاهرات اعتراضی در دفاع از حقوق مردم در خارج از کشور شود و هر کسی که پس از آن سخن می‌راند، سخنی فراتر از آن برای بيان حقوق بنيادين انسان نداشته باشد؟
نسل ما و نسل پيش از ما، اما هنوز آلوده است. نسلی که چپ است و از کتيبه کورش رو تُرش می‌کند. نسلی که راست است و «همبستگی بين‌المللی» برايش تداعی‌کننده «انترناسيونال کمونيستی» است. فکر نمی‌کنم بتوان به بخش بزرگی از اين نسل، اميد تغيير به معنای بازيافت هويت ملی و بردباری جهانی داشت. از همين رو واقعا فکر می‌کنم نسل ما هم بايد بميرد تا راه کاملا برای نسل‌های جوانتر باز شود. آلودگی نسل ما و نسل پيشين به پيش‌داوری‌های ايدئولوژيک، يکی از موانع جدی دمکراسی در ايران به شمار می‌رود. وقتی در تظاهرات اخير برلين، دختر جوانی کتبيه کورش را می‌خواند، من مطمئن بودم از پيچيدگی‌های روانی و عقده‌های سياسی نسل‌هايی که انقلاب اسلامی را بر دوش‌های خود حمل کردند، کاملا پاک است. چقدر خوب است که ما سموم و زهرهای فکری خود را با خود به گور می‌بريم.
نمونه ديگری را از زلالی فکر جوانترها در خانه خود تجربه کرده بودم. من عکس روی جلد چند مجله اشپيگل را که به نظرم جالب می‌آمدند، قاب کرده و به ديوار زده‌ام. از چه‌گوارا و گاندی تا آنگلا مرکل و فرويد! چند ماه پيش که يکی از خوانندگان لطف کرد و از کتابخانه شخصی خود يک شماره مجله اشپيگل مربوط به ماه اوت ۱۹۵۲ را برايم فرستاد، يکی از دخترانم گفت آن را هم قاب کنم و در کنار آنهای ديگر به ديوار بياويزم. روی جلد، که شکل و شمايل نخستين شماره‌های مجله اشپيگل را دارد، عکس سياه و سفيدی از سه‌رخ محمدرضا شاه جوان است که کلاه نظامی بر سر دارد و می‌خندد. درست يک سال پيش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
نسل‌های جوان نه تنها با فاصله زمانی، بلکه با فاصله تاريخی به رويدادهای ايران و شخصيت‌های آن نگاه می‌کنند. برای خود الزام ايدئولوژيک قائل نيستند. از همين رو بردبارتر و فکرشان فراگيرتر است. اين در حاليست که زمامداران جنايتکار را با هيچ فاصله تاريخی نمی‌توان جز آنگونه که در زمان خود بودند، يعنی جنايتکار، ديد.
نمونه روشن اين پالايش فکری را می‌توان در ايستادگی مردمی ديد که پس از اعلام نتايج انتخابات به خيابان‌ها ريختند و هر روز به شکلی اعتراض مدنی خود را به نمايش می‌گذارند. بر مبنای اين پالايش تاريخی و با اين نوع اعتراضات است که ما دوباره در جهان سربلند شديم. ما نه با برنامه اتمی، نه با شعار محو اسراييل، نه با ناسزا به دمکراسی و ليبراليسم، نه به اتکای دشمنی با اروپا و آمريکا، بلکه با ايستادگی ستايش‌برانگيز نسل‌های پرشور و آرزومند، دوباره سربلند شديم. نسل‌هايی که اقتدار خود و غرور ملی ايرانيان را در واکنش به تحقيری که حکومت نسبت به آنان روا داشت، در برابر جهانيان به نمايش گذاشتند، تا مردمان اينجا با تحسين به ما بنگرند و ما هم پس از اين همه سال در اين سوی جهان، دوباره سر خود را بلند کنيم و بگوييم: درست فهميديد، ما ايرانی هستيم! همان کسانی که شب و روز با دست خالی، با سکوت، با صف، با طنز، و با شعارهای فاخر به نبرد حکومت ولی فقيه و به جنگ دست کم پنج نهاد سرکوب می‌روند. آری، با ايستادگی آنهاست که ما نيز دوباره سربلند شديم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016