سخنم با توست ای سهراب عزيز، برای سهيلا قديری، عفت ماهباز
صبح معمولی بود
می شنيدم صدايت را،از توی نوار
"زندگی رسم خوشايندی است"*
ناگهان
چشم هايم تر شد
سهيلا بر دارشد با ۵ نفر در صبح زود امروز
ديروز بهنود
فردا ۸۰ زن و مرد ديگر
"زندگی جذبه دستی است که می چيند*"
زندگی را!
"چشمها را بايد شست؟/ جور ديگر بايد ديد*"
اما کوران کر شده اند
ماران تشنه خون
واژهايم همه بارانند، باران بهار
اشکهايم باران
سيل برده است مرا
تب دارم و بد می گويم به مهتاب عزيز
با همه بد شده ام
آخر
سهيلا هم از جنس تو بود
می گفت
"پدرم باران است، مادرم سنگ"**
"هيچ کس "** و.تنهايم
"روی سنگ و زير باران**" رشد کردم
"تن فروختم در خيابان"
از شما می پرسد
"فرزند مردی معتاد و زنی هرجايی**"
می تواند باشد ؟
تا ببيند
زندگی، رسم خوشايندش را ؟
در اين بيغوله
زندگی حس غريبی است که يک مهاجر دارد
با اعدام سهيلا های جوان
هر لحطه روز ويران شده ايی، بی ترديد
می روی بر سر دار
می ميری تنها وغريب
يکشنبه يا چهارشنبه های سرد اوين
چشمها نگشوده
می شماری ميله بالا را
در، سلول اوين
پشت خاک، شيشه تار
ساعت دانشگاه ، می نوازد از دور
دينگ و دانگ،دينگ و دانگ
چهار ضربه صدا
چهارشنبه سحر
چهار مردجوان و يک زن
پر تمنا لرزان، پا نهادند بر تپه های خون هزار
می گشايند پرواز بر سر داراوين
قلدران خشمگين
می زنند تير بر سينه من
صدا می زنم آی آی ...
سهراب سپهری،کجارفتی آی ؟
بنگر زندگی ويران را
سيل اشک، برده همه مردم شهر در باران
همه از تو می پرسند
ايا می شناسی تو هنوز"زندگی رسم خوشايندی است"؟
همه تب دارند و بد می گويند
به خورشيد و به مهتاب و همه
عفت ماهباز ، لندن
۲۱ اکتبر
http://efatmahbaz.blogfa.com/
efatmahbas@hotmail.com
*شعر سهراب در گيومه
زندگی رسم خوشايندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چيزی نيست که لب طاقچه عادت از يادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چيند
زندگی نوبر انجير سياه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاريکی است
زندگی حس غريبی است که يک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پيچد
زندگی ديدن يک باغچه از شيشه مسدود هواپيماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهايی ماه
فکر بوييدن گل در کره ای ديگر
زندگی شستن يک بشقاب است
زندگی يافتن سکه دهشاهی در جوی خيابان است
زندگی مجذور اينه است
زندگی گل به توان ابديت
زندگی ضرب زمين در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و يکسان نفسهاست
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين مال من است
من نمی دانم
که چرا می گويند: اسب حيوان نجيبی است، کبوتر زيباست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد
واژه را بايد شست
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را، خاطره را، زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را، زير باران بايد ديد
عشق را، زير باران بايد جست
زير باران بايد با زن خوابيد
زير باران بايد بازی کرد
زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است
کار ما نيست شناسايی راز گل سرخ
کار ما شايد اين است
که در افسون گل سرخ شناور باشيم
کار کا شايد اين است
که ميان گل نيلوفر وقرن
پی آواز حقيقت بدويم
سهراب سپهری"
** حرف های سهيلا در دادگا در مردادماه سال ۸۶ در روزنامه ها در "گيومه"
امروز صبح شعر سهراب را با صدای خودش می شنيدم . خبر اعدام ۵ نفر را خواندم
سهيلا قديری زن ۳۰ ساله ای که به اتهام قتل فرزند پنج روزه اش به اعدام محکوم شده بود سحرگاه چهارشنبه در زندان اوين حلق آويز شداو متهم بود که در ۲۷ شهريور سال ۸۵ کودک پنج روه اش را در خيابان فرمانيه تهران کشته است.
داستان زندگی پردرد سهيلا مردادماه سال ۸۶ در روزنامه ها چاپ شد. در آن روز سهيلا که خسته از زندگی پشت تريبون دادگاه قرار گرفته بود آنچنان از رنج هايش سخن گفت که حاضران را به گريه واداشت. سهيلا در جلسه محاکمه اش گفت؛ من سهيلا قديری ۲۸ساله هستم. هيچ کس را ندارم. پدرم باران است و مادرم سنگ چرا که من روی سنگ و زير باران بزرگ شده ام. زندگی ام را در خيابان گذراندم. من يک زن تن فروش نبودم. سختی های زندگی من را به اين روز انداخت.
با پسری آشنا شدم. او به من ابراز علاقه می کرد و می گفت قصد ازدواج دارد. از ترس دايی هايم با آن پسر به تهران فرار کردم. قرار بود با هم ازدواج کنيم. دو ماه که از سفرمان به تهران گذشت آن پسر من را رها کرد.
راه بازگشت به خانه نداشتم. قطعاً خانواده ام مرا می کشتند. در تهران آواره و سرگردان ماندم. جايی نداشتم. غذايی نداشتم. دختری ۱۴ساله و حيران و سرگردان بودم. من فرزندم را کشتم چون سرنوشتی بهتر از من در انتظارش نبود. هيچ کدام از کسانی که در جلسه محاکمه من نشسته اند نمی دانند تحمل سرمای زير صفر دی ماه آن هم نيمه شب و بدون لباس کافی يعنی چه. مجبور بودم به خاطر يک لقمه نان تن به خواسته کثيف کسانی بدهم که به من به چشم يک حيوان نگاه می کردند. من را به خانه می بردند، مشروب می خوراندند و مورد آزار قرار می دادند. چرا فرزند من بايد زنده می ماند؛ فرزند مردی معتاد و زنی ولگرد، آيا او روزهايی بهتر از روزهای زندگی من می داشت؟ پدر اين بچه مردی معتاد بود که من را در خانه اش پناه داد. بعد از چند ماه زندگی در حالی که می دانستم او همسر و فرزند دارد از آن مرد باردار شدم. نمی خواستم در آن زندگی بمانم. مجبور بودم هر روز بساط مواد را برايش آماده کنم. در حالی که باردار بودم از خانه فرار کردم. آوارگی و سرگردانی سهم من از زندگی بود تا اينکه ماموران مرا به جرم ولگردی دستگير کردند. بعد از چند روز به بهزيستی منتقل شدم. دوران بارداری را با سختی گذراندم. زمانی که فرزندم به دنيا آمد به مددکاران گفتم او را از من دور کنيد. اما نکردند و من هم يک روز او را به قتل رساندم و تکه تکه اش کردم. سهيلا به درخواست دادستان در دادگاه به قصاص محکوم شد. چند ماه بعد وکيل مدافع سهيلا مردی را که اين زن از او باردار شده بود، پيدا و وی از سهيلا اعلام گذشت کرد. مينا جعفری وکيل مدافع سهيلا در اين مورد گفت؛ دادستان اين رای را نپذيرفت و اعلام کرد چون سهيلا با مردان زيادی رابطه داشته، معلوم نيست ادعای اين مرد در مورد اينکه پدر کودک است يا نه درست است. بنابراين نمی توان ادعای او را پذيرفت. ما اعتراض کرديم به گفته مينا جعفری وکيل سهيلا در لايحه تجديدنظرخواهی با تاکيد براينکه سهيلا پس از زايمان دچار جنون پس از زايمان شده بود اما پزشکی قانونی سلامت عقل وی را تائيد کرد.
اعدام سهيلا قديری با شکايت و درخواست دادستانی تهران و در حالی صورت گرفت که مردی که خود را پدر نوزاد مقتول می دانست پس از مراجعه به دادگاه با اعلام رضايت خواستار جلوگيری از اعدام اين زن جوان شده بود.
علاوه بر سهيلا، چهار نفر ديگر نيز سحرگاه چهارشنبه در زندان اوين اعدام شدند که منابع غير رسمی اسامی دو تن از آن ها را محمد حسن بری ۲۵ ساله وعلی علمی ۳۵ ساله معرفی کرده و اتهام آن ها را قتل عنوان کردند.اسامی دو تن ديگر از اعدام شدگان سحرگاه چهارشنبه در اوينتاکنون اعلام نشده است.
۰سيزده نوجوان ايرانی در معرض اعدام»
مهلت يک ماهه برای جلب رضايت خانواده مقتول و تعويق اعدام صفر انگوتی پس از آن صورت گرفت که سحرگاه چهارشنبه شماری از فعالان اجتماعی و از جمله محمد مصطفايی وکيل وی در مقابل زندان اوين برای متوقف کردن حکم اعدام وی حاضر شدند.
صفر انگوتی، بيست ساله که در سن هفده سالگی در جريان يک نزاع خيابانی فرد ديگری را به قتل رسانده بود، از تعويق حکم اعدام اين فرد به مدت يک ماه خبر داد.
محمد مصطفايی، وکيل صفر انگوتی، در مطلب کوتاهی در وبلاگ خود نوشته است که به خانواده صفر انگوتی يک ماه مهلت داده شده است تا رضايت مقتول را اخذ کند.
آقای مصطفايی در همين مطلب گفته است که افراد بسياری برای قانع کردن خانواده مقتول به خودداری از اجرای حکم در برابر زندان اوين گرد آمده بودند
همزمان روزنامه اعتماد در شماره روز چهارشنبه خبر داد که محمدرضا حدادی و امير امراللهی نيز قرار است صبح چهارشنبه در زندان عادل آباد شيراز اعدام شوند. اين دو نيز زمانی که کمتر از ۱۸ سال داشتند در نزاع مرتکب قتل شده اند.
کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران نيز دوشنبه گذشته با انتشار بيانيه ای خواستار توقف اعدام قريب الوقوع محمد رضا حدادی، صفر انگوتی، و امير امرالهی سه محکوم به اعدام نوجوان شد و از جامعه بين المللی درخواست کرد که موج اعدام نوجوانان بزهکار در ايران را به شدت محکوم کند.