شنبه 21 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بخت و فرصت در دگرديسی تاريخی، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
بين آن رژيم و اين رژيم تفاوت بسی بيش از شباهت است. يک دليل سقوط آن‌ها اما به نظر می‌رسد به هم شباهت داشته باشد: ناهمسازی با جامعه‌ی جهانی و داعيه‌ی ابرقدرتی بدون هم‌آهنگی با سياست بين‌المللی. اقتصاد تک‌محصولی را خيلی زود می‌توان به زانو در آورد حتی اگر رژيم شاخک‌های زهرآگين تروريسم خود را از خاورميانه تا اروپای شرقی و آمريکای لاتين فرو برده‌باشد. آن تروريسم نيز با نفت ايران تغذيه می‌شود. تحريم اعلام نشده‌ی فروش بنزين به ايران، کاهش چهل درصدی واردات نفت چين از ايران، قطع خريد نفت ايران توسط هند در کنار هم‌راهی روسيه و چين در تحريم‌های جديد، همه‌گی نشانه‌های آشکار تغيير سياست جهانی است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کيهان لندن ۰۸ آوريل ۲۰۱۰

www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

سالهای آغازين دهه هفتاد ميلادی بود، و نه آخرين سالهای دهه نخست هزاره سوم. ايران برخوردار از يک چهره مثبت در افکار عمومی جهان، در اوج شکوفايی اقتصادی قرار داشت. نه محاصره شده در تحريم‌ اقتصادی و انزوای سياسی، و درگير يک جنبش اعتراضی گسترده و جنگ قدرت درون حاکمان و جامعه‌ای که تا گلو در مشکلات اقتصادی و اجتماعی فرو رفته است. شاه ايران سرمست از ايستادن در برابر «دروازه تمدن بزرگ» با مطبوعات معتبر جهان درباره آرزوهای صنعتی خود لاف می‌زد: «ما دو دليل قانع کننده برای تأسيس صنايع اتومبيل سازی داريم. يک دليل اين است که هيچ کشوری در جهان نمی تواند فولاد را به قيمتی که ما توليد می کنيم، توليد کند چرا که ما دارای منابع آهن و گاز هستيم و به همين دليل می توانيم فولاد را به نصف آن قيمتی توليد کنيم که شما توليد می کنيد. دليل دوم مساحت و فاصله عظيم شهرهای ماست. کشور ما کوهستانی است. به بسياری از مناطق نمی توان با اتومبيل رفت و آمد کرد. در طول ده سال آينده جمعيت کشور ما بالغ بر ۴۵ ميليون نفر خواهد شد. تا ده سال ديگر ما به قدرت خريد عظيمی دست خواهيم يافت. آن وقت ما درآمد سرانه ای در کشور خود خواهيم داشت مانند آنچه شما در جمهوری فدرال آلمان داريد» (۴ ژانويه ۷۴- اشپيگل) در پاسخ اين پرسش که آيا ايران قصد فروش اين اتومبيل ها را در بازار جهانی دارد، شاه گفت: «چرا که نه؟ چه کسی می تواند با قيمتی که ما ارائه می کنيم، رقابت کند؟»

دگرديسی جهان
آن سالها، هنوز دوران اقتصادهای ملی بود نه دوره جهانی شدن که مرزهای ملی اقتصاد و فرهنگ به سرعت زير پا نهاده می‌شد. هنوز بايد چندين سال می‌گذشت تا يکی از آخرين و مهم‌ترين موانع جهانی شدن، يعنی بلوک شرق و «سوسياليسم واقعا موجود» از ميان برداشته شود و پرچم‌های رنگارنگ صنايع و شرکت‌های عظيمی که چرخه اقتصاد سرمايه‌داری جهانی را می‌گردانند، در کنار پرچم‌های ملی به اهتزار در آيند. ايران اين بخت و فرصت را نيافت تا خود را به آستانه آن فروپاشی بکشاند و «خطر سرخ» را که بدون آنکه در آن به وقوع پيوسته باشد، ليکن سرنوشت آن را رقم زد، از سر بگذراند. ده سال پيش از فروپاشی اتحاد شوروی، ايران قربانی سياست «کمربند سبز» شد و بر بستر اشتباهات رژيم گذشته و احزاب و گروه‌ها و شخصيت‌های سياسی و اجتماعی و به پشتيبانی يک جنبش مردمی عظيم، چون ميوه‌ای رسيده، به دامان بنيادگرايی اسلامی افتاد.
رؤياهای شاه تحقق نيافت. يک دليل‌اش اين بود که وی با وجود پشتوانه عظيم اقتصادی، نتوانست پشتيبانی سياسی لايه‌های مختلف اجتماعی را از برنامه‌های خود جلب کند که در واقع می‌بايست برنامه دولت‌هايی می‌بود که بايد مسئوليت اجرايی آنها را نيز بر عهده می‌گرفتند. بدون مشارکت خود مردم و احزابی که منافع متفاوت و گاه متناقض آنها را نمايندگی کنند، نمی‌‌توان آنها را به پيش راند، حتی اگر به سوی بهشت باشد! چنين مردمی در نخستين فرصت، ممکن است نه تنها درجا بزنند، بلکه راه خود را کج کرده و رهسپار جهنم شوند! ايرانيان البته در از سر گذراندن چنين تجربه‌ای تنها نيستند. ملت‌های بسياری به بيراهه رفته‌اند و از اين پس نيز خطر آن برای هيچ ملتی منتفی نيست به ويژه اگر تنها منبع درآمدش در اعماق زمين نهفته باشد و کسانی قرار باشد آن درآمد را تأمين کنند که در اين کشور نه يک دوست و همراه بلکه يک رقيب و از آن بدتر، يک خطر ببينند.
به نظر من رشد اقتصادی ايران در دهه هفتاد و بلندپروازی‌های شاه که با تکيه بر سياست نوسان بين شرق و غرب که از اتحاد شوروی کارخانه ذوب آهن و از غرب صنعت اتومبيل‌سازی وارد می‌کرد، با توجه به سياست بين‌المللی که بر اساس «جنگ سرد» شکل گرفته بود، غرب را به سوی بی‌اعتمادی در برابر رژيم شاه راند. اشتباه جبران‌ناپذير تک‌حزبی کردن ايران در کنار جنبش اعتراضی مردم و در شرايط نبود احزاب و مطبوعات آزاد، عرصه را بر آزمون تلخی گشود که تاوانش را نه تنها مردم ايران، بلکه منطقه و جهان پرداخته‌اند و مجبورند تا زمانی که وضعيت ايران به ثبات و سامان نرسيده است همچنان اين تاوان را بپردازند.

دگرديسی ايران
بين آن رژيم و اين رژيم تفاوت بسی بيش از شباهت است. يک دليل سقوط آنها اما به نظر می‌رسد به هم شباهت داشته باشد: ناهمسازی با جامعه جهانی و داعيه ابرقدرتی بدون هماهنگی با سياست بين‌المللی.
در تابستان ۷۷ مجله اشپيگل در کشوری که آن زمان نيز يکی از بزرگترين شرکای بازرگانی ايران بود، چه بسا با خشنودی زير عنوان «رؤيای ناکام ابرقدرتی» نوشت: «وقتی در سال ۱۹۷۴ سيل درآمدهای نفتی به ايران جاری شد، شاه اعلام کرد که در طول يک نسل ايران به يکی از پنج قدرت بزرگ جهانی تبديل خواهد شد. اما حالا پس از سه سال، رؤياهای يکی از آخرين پادشاهان مطلقه به يک سراب دسترسی ناپذير تبديل می شوند: جهش بزرگ به جلو، يک برنامه ريزی خطا بود. ريخت و پاش و تورم افزايش می يابد. چراغ های ايران، اين غول انرژی، يکی پس از ديگری خاموش می شوند».
در اين خاموشی اما غرب و اعراب نقش تعيين‌کننده بازی می‌کردند. غرب نقشه را کشيد و اعراب به آن عمل کردند: «از زمانی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی نفت خود را ارزانتر از ديگر اعضای اوپک می فروشند، صادرات نفت ايران تا سی و هشت درصد، و دريافتی های روزانه آن تا بيست و سه و نيم ميليون دلار کاهش يافته است. معلوم نيست که آيا شاه می تواند به مفاد قرارداد گاز با اتحاد شوروی عمل کند يا نه. چرا که کاهش توليد نفت همزمان به معنای کاهش توليد گاز است» (اشپيگل؛ ژانويه ۱۹۷۷).
اقتصاد تک محصولی را به آسانی می‌توان به زانو درآورد. رژيم شاه اما شاخک‌های تروريستی را چون اختاپوس از کشورهای منطقه تا کشورهای اروپای شرقی و آمريکای لاتين فرو نبرده بود که غرب مجبور باشد برای هر حرکت خود، چندين محاسبه خطرناک را به شمار آورد. کشيدن فرش نفت از زير پای رژيم گذشته کاری نداشت. امروز نه پالايشگاه‌های ايران، نه مقدار توليد نفت و نه وضعيت سياسی و اقتصادی ايران در سطح و بنيه رژيم پيشين است، اما صدور انقلاب اسلامی به گوشه و کنار جهان، دست جامعه جهانی را برای مقابله نهايی با رژيم اسلامی ايران بسته است. «کمربند سبز» خيلی زود به اعتراف تئوريسين‌های آن به «خطر سبز» تبديل شد که هر روز آژير آن در اين سو و آن سوی جهان به گوش می‌رسد.
حال آنکه در آن سالها، با پيروزی انقلاب اسلامی در ايران، اروپا برای خود هيچ وظيفه‌ای نمی‌شناخت جز آنکه تلاش کند قراردادهای اقتصادی را که بر اثر انقلاب متوقف مانده بودند، به حرکت بيندازد به ويژه آنکه رقيب بزرگی چون آمريکا از صحنه ايران رانده شده بود. منافع اقتصادی مانند هميشه حرف آخر را در تعيين سياست می‌زند از جمله زمانی که سياست به زبان جنگ بيان می‌شود که ظاهرا به گفته لئو تولستوی، نويسنده بزرگ روس، هرگز برنده ندارد بلکه هر دو طرف در آن بازنده‌اند. ممکن است اين سخن فاخر تولستوی از نظر منافع مردم و از ديدگاه سياسی درست باشد، ليکن محتکران اقتصادی و صاحبان صنايع اسلحه‌سازی برندگان نهايی هر جنگی در همه کشورهای متخاصم و درگير جنگ هستند. در جنگ ايران و عراق نيز هم مردم دو کشور و هم رژيم‌های آنها باختند و محتکران هر دو کشور و کارخانجات اسلحه‌سازی غرب و شرق جيب خود را انباشتند.
امروز مردم ايران و عراق در دو شرايط متفاوت بسر می‌برند. به نظر می‌رسد پيش از آنکه ايرانيان امکان استفاده از تجربه خود در زمينه يک حکومت مذهبی را پيدا کرده باشند، عراقی‌ها از اين تجربه آموخته و آن را به کار می‌برند. در حالی که رژيم اسلامی ايران مانند تمامی سی سال گذشته درگير دوگانگی درونی خود است. اين رژيم هرگز نتوانست خود را به مثابه سرنوشت مردم ايران به آنها بقبولاند. ماه‌هاست که مردم اين فرصت را به دست آورده‌اند تا مخالفت خود را با اين رژيم آشکار و صريح بيان کنند و در يک جنگ روانی دائمی، تن رژيم را به هر مناسبتی بلرزانند به طوری که حکومتی که هر سال ۱۲ فروردين را با بوق و کرنا جشن می‌گرفت، خود نيز فراموش کرد در چنين روزی تأسيس شده است!
تحريم اعلام نشده فروش بنزين به ايران، کاهش چهل درصدی واردات نفت چين از ايران، قطع خريد نفت ايران توسط هند در کنار همراهی روسيه و چين با غرب در زمينه ادامه وتشديد تحريم‌ها، همگی نشانه‌های آشکار تغيير تعيين‌کننده‌ای است که در راه است. تغييری که مردم ايران توانستند در نخستين فرصت به دست آمده بخت خود را برای تحقق آن بيازمايند. آنها خشن و خونين سرکوب شدند ليکن توانستند توازن قدرت در درون و معادله سياسی در خارج را چنان بر هم بزنند که منجر به صف‌آرايی جديد در نيروهای سياسی کشور، ريزش وابستگان و دلبستگان نظام و هم چنين تغيير سياست جهانی در برابر رژيم شود تا جايی که کشورهای قدرتمند جهان منافع اقتصادی خويش را در خطر ببينند. اين نکته است که سياستمداران و کارشناسان را برخلاف ادعای خود جمهوری اسلامی و برخلاف کسانی که دل به اصلاح اين رژيم خوش کرده‌اند، به تأمل درباره امکان «تغيير رژيم» وا داشته است. «تغيير رژيم» چيزی جز فرصت برای تکميل يک دگرديسی تاريخی نيست که صد سال است جامعه ايران در پيله آن بسر می‌برد. فرصتی که سرانجام با بروز جنبش اعتراضی مردم در اختيار جهان نيز قرار گرفت تا در سياست خود بازنگری کند. فرصت‌ها را اما گاهی بايد آفريد. اگر بخواهيم از زبان اسطوره استفاده کنيم، بخت اين آفرينش همواره در طالع رهبران فرهيخته است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016