نگاه خیس، شعری از مهرداد نصرتی (مهرشاعر)
تقدیم به خورشید سبزی که به محاق رفت
دستی زمخت و پُر غرور
قلم را از من گرفت و شکست
و فریاد کشیده زد به صورتم:
یک شاعر بیشتر نیست
و آن منم
دیگران شعرهای مرا بخوانند و بس
(البته با اجازه من)
***
کمی آنسوتر
ترانه ای لطیف ایستاده بود
که باز
شعرهای مرا آرزو می کرد
***
به طنازی خم شد
وخرده های قلم را به دست من داد
نگاه خیس مان که گره خورد
آوازی که در قلب من بود
بر زبانش می رفت
مهرداد نصرتی (مهرشاعر)