تندتر از پرنده آمدم
تا بوسه هايت را
از ميان ابرها
بردارم.
يک قُله ی کبود
يک دريای مهتابی
و يک تکه بلور
که می شکند
در نگاه خورشيد
و می نشيند
بر آيينه و لبم.
***
اکنون ميان من و تو
فقط يک جنگل است،
خوابيده
در شرم خاکستری باران
و يک مرز
گسترده در سکوت کوهستان و ترديد
و يک کوچه
که از ميان آتش می گذرد.
advertisement@gooya.com |
|
***
می نشينم بر لبه ی مرز
لم می دهم به ماه و
تماشايت می کنم
شراب فرو می ريزد
و عطرم
خواب پوستت را می بيند.
***
اگر دست دراز کنم
جنون به خانه ی آهو خواهد زد.
سيزدهم ژانويه 2006