دوشنبه 11 شهريور 1387

نگاهی به کارهای آريانه ياوری، نادره افشاری

www.nadereh-afshari.com


وب سايتش را که باز ميکنی، اين شعر خوشفرم را روی لوگوی سايتش ميبينی که نشانگر پرش فکری او به دنيايی مدرن و آزاد است:

ميخواهم بی پروا در عمق انجماد خستگی خدا
به مانند يک روسپی با او همخوابه شوم

پرش به دنيايی تازه که پس از تجربه ای بيست ساله از زندان، زندان زنان، بند شوهر، راهروی کتک، تازه چندی است آزاد شده و دريچه ی تازه ای را به روی خودش و ما گشوده است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

و به بازار ناموس فروشان ميانديشم
که به مدد روسپيان نيازمندند

تازگيها مهستی شاهرخی مجموعه ای را گرد آورده است با عنوان «روسپی و روسپيگری در شعر زنان» که سه قطعه شعر آريانه هم در اين کتاب جای دارند و چه جای خوبی!

نگذار برهنگی تنم در تاريخ ِ باد کرده
ميان آب و آتش پرسه زند

نگاه کن... نگاه کن که چگونه با پای برهنه
ميان عناصر مرده جان ميدهم
و در تو متولد ميشوم

اين که زنی چنين هنرمند را در کنار داشته باشی و هر روز و هر لحظه شاهد شکفتنش باشی، خود نعمتی است، آن هم در اين دنيای مافيايی مثلا «ادبيات» که بدجوری در تهاجم «چيز نويسان» بيسواد، به محاق رفته است و ناگاه ميبينی که زنی از جنس تو، در کنار تو، هراسان از خواب آشفته ی فريبکاری «مردان کاغذی» بيدار ميشود و به دنيای پاکيزه ی هنر مدرن پای ميگذارد که شنيدن واژه های دلپذيرش بيتابت ميکند و... هر روز و هر روز چندين و چند واژه را ميهمان صفا و مهربانی اش هستی و چه بهتر از اين، آن هم برای منی که هميشه، همه ی عمر در جستجو و حسرت کسی بودم که کارهام را براش بخوانم و از دوستی اش سيراب شوم و... اين روزها برای من اينگونه است.

«هنوز نميتوانم باورکنم اين تن زيبای من است که دارد شلاق ميخورد و در رويای دستانی مهربان به خواب ميرود و صبحگاهان سلامی تلخ ميکند. کاش عشقم ميتوانست زخمهای مرا ببيند و با دستان معجزه گرش مرهمی ميزد. اما نه نه …عشقم دلتنگ ميشود، دلش بدرد می آيد، نه نه ... نميخواهم عشقم گريه کند.»

نوشتم که از زندان زنان، بند شوهر ميآيد. از زندان زندانبانانی که حتا يک کتاب هم نخوانده اند و تازه اگر خوانده باشند، مگر چه ميشود؟ کتابی است بار خران... وقتی که شعرت را پاره ميکنند، دفترچه ات را به يغما ميبرند و هر روز و هر روز آنقدر تحقيرت ميکنند که چشمه ی جوشان احساست خشک ميشود...
راستی من هم خود چند صباحی در همين بند زنان زندانی بودم، تو همان راهروی کتک، ميدانستيد؟

«انگاری زهدانم آهنگ مرگ مينوازد و جنينی که دارد در من شکل ميگيرد، مرا در رختخواب ميخکوب ميکند. پستانهايم ورم کرده اند. ديگر حتی نميتوانم به آينه نگاه کنم. چشمانم اشکی ندارند. چشمانی که روزی عاشقانی را مست ميکردند و مثل چشمان ببری ميگريختند از نگاه مردان شکارچی. مژه هايم ريخته اند و سرمه دانم دارد روی طاقچه خاک ميخورد.»

پرداخت «زيبايی» از همان زندان زنان، بند شوهر، راهرو...

«تنم درد ميکند و مثل مار عاشقی به خود ميپيچم. واژه های نفرت از پوست جوانم زبانه ميکشند، گوشهايم از سيلی های شبانه هنوز داغند، سرم گيج ميرود. گرمم است، ساق پاهايم که روزی روی شنهای داغ دلبری ميکردند و عاشقی را جستجو ميکردند، مرا برای فرار ياری نميدهند. خون انگشتان دستم روی ديوار به من دهن کجی ميکند.»

لازم نيست کسی چنين شاعری را «ساپورت» کند و لازم نيست که مثل برخی از شاعران «چيز نويس» از زير ران ابرمردانی مشهور به دنيای شهرت و کانون نويسندگان وطنی و تبعيدی حقنه شده باشد؛ کارش – خودش - ويزای ورود به پشت همه درها بسته ی مافيای «ادبيات» را ميدهد و چه از اين بهتر...

در ميان قهوه خانه ای که بوی بنگ و افيون ميداد
دخترکی را ديدم
که برای هزاران افعی ميرقصيد
و شبها با اضطراب از کوچه های بدنام شهر
ميگريخت

اين تکه ای است از شعری که برای شهرزاد، فيلمساز، شاعر، هنرپيشه و رقصنده ی هنرمند ايرانی سروده است که همين روزها در وبلاگ «چشمان بيدار» مهستی شاهرخی «ويژه نامه ای» براش برپاست، همراه با فيلمی تازه از او که زنی هفتاد ساله را مينمايد؛ آخر شهرزاد هم از زندان زنان، بند مردان هوسران ايرانی ميآيد؛ چندی هم زندانی و چندی هم در همين آلمان تبعيدی بود... شهرزاد همچنين يکی از شرکت کنندگان اصلی تظاهرات هشت مارس ۱۹۷۹، نخستين تظاهرات اعتراضی زنان بر عليه دين سالاری و مرد سالاری و پير سالاری و «چيز سالاری» بود... کيهان تهران ِ همان سالها «نوازش» شدن شهرزاد را از سوی «مردان کاغذی» آن دوران نشان داده است... و نيما نامداری در چند مطلب پيوسته زير عنوان «چگونه حجاب اجباری شد؟» تلاش شهرزاد و زنان آزاديخواه را منتشر کرده است،... ميدانستيد؟

اعراب بر تن گرم و جوانم بوسه ميزنند
و يالهای اسبهايم با باد پرواز ميکنند
و من سوره ها را يکی يکی قی ميکنم
پدر گفته بود اين سرود... سرود ما نيست

طراوت و تازگی کارهای آريانه، هنگامی که هنرمندان وابسته و پيوسته به حکومت اسلامی را در مسابقه ی «فرصت طلبی» و سانسور و خودسانسوری و پوچ نويسی ميبينيم، بيشتر جلوه ميکند.
برای آريانه ی ياوری درنورديدن قله های بالاتری را در «شعر» تازه و با طراوت و تابو شکن آرزو ميکنم.

۳۱ اوت ۲۰۰۸ ميلادی

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/38175

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نگاهی به کارهای آريانه ياوری، نادره افشاری' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016