چهارشنبه 31 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شکل‌گيری موقعيت انقلابی در ايران، آلن پازنر، روزنامه آلمانی "دی ولت"، برگردان از الاهه بقراط

آلن پازنر
در شرايطی که حکومت دينی در تقسيم خود از يک سو به محافظه‌کارانی مانند رفسنجانی و موسوی که می‌خواهند هر آن چه از نظام نجات ‌يافتنی است، نجات دهند و از سوی ديگر قيامت‌گرايانی که همه نيروی خود را بر روی دستيابی به بمب اتمی ‌گذاشته‌اند، اتفاقا واقعی‌تر آن است که غرب بر اساس تجربه اروپای شرقی نه بر روی به اصطلاح واقع‌گرايان بلکه بر روی انقلاب سرمايه‌گذاری کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


www.alefbe.com

به نوشته روزنامه آلمانی «دی ولت» آلن پازنر Alan Posener ژورناليست شصت ساله انگليسی- آلمانی در جنگ قدرتی که در ايران بين جناح‌های مختلف ملايان در گرفته است، همانا فروپاشی نظام را می‌بيند (۱۹ ژوييه). پازنر که در جوانی در گروه‌های کمونيست فعاليت می‌کرد از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۴ سردبير روزنامه محافظه‌کار «دی ولت» بود. تفسير وی را درباره شرايط کنونی ايران می‌خوانيد:
تعريف کلاسيک موقعيت انقلابی از لنين می‌آيد که گفته است موقعيتی است که در آن حکومت‌شوندگان ديگر وضعيت جاری را نمی‌خواهند و حکومتگران ديگر نمی‌توانند آنگونه حکومت کنند که تا کنون می‌کردند. به عبارت ديگر، پايينی‌ها نمی‌خواهند و بالايی‌ها نمی‌توانند. اينک به نظر می‌رسد ايران نيز به سوی چنين شرايطی راه می‌سپارد.
اينکه بسياری از ايرانيان ديگر حکومت ملايان را نمی‌خواهند، توسط حضور آنها در خيابانها ثابت شده است. هم اکنون می‌توان شکاف‌های جدی درون حکومت دينی ايران ديد. در نماز جمعه پيش آيت‌الله علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رييس جمهوری پيشين و همرزم خمينی رهبر انقلاب اسلامی، مشروعيت رژيم کنونی را به پرسش کشيد. او گفت دولت و مردم متقابلا اعتماد به يکديگر را از دست داده‌اند. او خواستار آزادی تظاهرکنندگان، آزادی مطبوعات و هم چنين اگرچه بطور غيرمستقيم، ليکن کاملا روشن، خواهان بازنگری و يا تکرار انتخابات رياست جمهوری شد. رفسنجانی گفت در غير اين صورت نمی‌توان بر «بحرانی» که «نظام را به خطر انداخته است» غلبه کرد. اين حقيقتا يک لحظه گورباچفی است.
به اين ترتيب حالا رفسنجانی نيز مانند ميرحسين موسوی، نامزد شکست‌خورده انتخابات، به يکی از مخالفان نظام «دمکراسی اسلامی» تبديل شده است. نظامی که با اسلام و دمکراسی همان اندازه ربط دارد که نظام‌های «دمکراتيک خلقی» اروپای شرقی با خلق و دمکراسی داشتند. اينها حتی [برعکس رهبران کشورهای بلوک شرق] هوادار صلح نيز به شمار نمی‌روند: موسوی در طول جنگ ايران و عراق از کسانی بود که بر طبل جنگ می‌کوبيد و رفسنجانی همان کسی است که گفت يک بمب اتمی کافيست تا بتوان اسراييل را «کاملا نابود کرد» در حالی که به گفته وی يک اقدام تلافی‌جويانه از سوی اسراييل به دنيای اسلام «تنها آسيب کوچکی» وارد می‌آورد. هموست که گفت به همين دليل «تأمل درباره چنين احتمالی چندان هم از عقل دور نيست». ولی مگر نه اينکه گورباچف نيز محصول نظام خودش بود؟
درست مانند هر انقلاب ديگری، مناسبات درونی قدرت در ايران کاملا تعيين کننده است. اين در حاليست که از جهان خارج کار چندانی برای تأثير بر مسير نبرد قدرت بر نمی‌آيد. عوامل تعيين‌کننده در ايران از يک سو ترکيب جمعيتی آنست که عمدتا جوان و شهريست و آيت‌الله خمينی، پدر جمهوری اسلامی را فقط با عنوان انگليسی «that fucking asshole» می‌نامد، و از سوی ديگر آن افکار عمومی‌ای است که توسط اينترنت، توييتر و امثالهم به شدت دمکراتيزه شده است.
ولی در اين انقلاب نيز مانند هر انقلاب ديگری، واکنش‌های خارجی به مخالفان و کسانی که خواهان اصلاحات هستند، شهامت بخشيده است. جرج بوش با حمله به عراق، دشمن اصلی ملاها را از ميان برداشت. رييس جمهوری کشور همسايه اينک يک شيعه است و مهم‌ترين روحانيان شيعه عراق همانا جدايی دين و دولت را موعظه می‌کنند چرا که به نظر آنها دخالت در سياست سبب فساد در دين می‌شود. در اين ميان، باراک اوباما، جانشين بوش، با پيام نوروزی خود به ايرانيان يک همراهی استراتژيک را پيشنهاد کرد و به آنها فهماند که در زمينه برنامه اتمی اين امکان را به ايران خواهد داد تا چهره خود را حفظ کند. در نشست سران گروه هشت در لاکوئيلا اما وی به رژيم ايران تا ماه سپتامبر فرصت داد درباره اين پيشنهاد بينديشد.
اينگونه است که حکومت دينی در شکاف خود از يک سو به محافظه‌کارانی تقسيم شده است که می‌خواهند هر آنچه نجات‌يافتنی است، نجات دهند و از سوی ديگر به قيامت‌گرايانی که همه سرمايه خود را بر روی آن گذاشته‌اند که به بمب اتمی دست پيدا کنند و با يک ضربه هسته‌ای بر مسائل داخلی و خارجی، هر دو، نقطه پايان بگذارند. نقطه‌ای که همزمان بايد بشارت‌دهنده آخر زمان و بازگشت مهدی باشد.
در چنين شرايطی بهتر است غرب شتابزده بر روی به اصطلاح واقع‌گرايان شرط‌بندی نکند. همانگونه که تجربه اروپای شرقی نشان داد، اتفاقا واقعی‌تر آن است که بر روی انقلاب سرمايه‌گذاری کرد. يعنی از لنين آموخت!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016