advertisement@gooya.com |
|
ماجراهايی که اخيراً در ايران و در ارتباط با ويران کردن ها و ويران شدن های آثار تاريخی پيش آمده، از ساختن مترو زير آثار باستانی اصفهان گرفته تا عبور قطار از کنار نقش رستم، و از بهم ريختن نمای آرامگاه فردوسی گرفته تا ماجرای کندن سر سربازان هخامنشی و لطمه زدن به برج جهانی گنبد قابوس، و از فرو ريختن قلعه ی با عظمت ساسانی خواجه گرفته تا تصميم گيری درباره ی غرق کردن تنگه بلاغی و دشت پاسارگاد، و مواردبيشمار ديگر، اين واقعيت تلخ را ثابت می کنند که برخی از مسئولين دولتی و به خصوص سازمان ميراث فرهنگی، نه تنها توجهی به تاريخ ندارند بلکه وجود بسياری از بخش های آن را در عمل نيز انکار می کنند. و در جريان همين انکار بخش های عمده ای از تاريخ است که آشکار می شود اين انکار کنندگان اساساً نمی توانند ارتباط بسيار با اهميت و جدی تاريخ را با آثار باستانی، از يک سنگ گرفته تا يک قصر، بفهمند و درک کنند. حتی ديده ايم که گاهی افراد سرشناسی به طور مستقيم و يا غير مسقيم از بی اهميت بودن اين آثار گفته اند. در کنار اين افراد، کسانی هم هستند که بدلايل ديگری به انکار تاريخ گذشته ايران و بی اهميت دانستن آثار ملی و فرهنگی ما سخنان حيرت انگيزی می گويند و متداول ترين آن اين است که: «گيرم که اين آثار خراب شدند. مگر چه می شود؟ مگر اين آثار باستانی و تاريخ چند هزار ساله چه اندازه می توانند اهميت و ارزشی حياتی برای امروز ما داشته باشند؟ و مگر کشورهای بزرگ و پيشرفته آثار باستانی داشته اند که اين همه از ما جلوترند؟»
بنظر من، برای اين گونه آدميان «تاريخ» همان معنای ساده و کم اهميتی را دارد که در گذشته های دور، حداقل تا قرن هجدهم، برای بيشتر مردمان جهان داشت. برای اين مردمان تاريخ همچنان، و چون آن زمان ها، تنها « شرح وقايع و سرگذشت های پيشينيان» است، گزارشی است از رويدادهای غريب، و اغلب مجموعه ای از قصه های هيجان انگيز مربوط به جنگ ها، قهرمانان حيرت آور، مردانی هميشه با اعمالی فراتر از توانايی های معمول انسانی، و زنانی (تنها با دو چهره ی) فرشته وش و ويرانگر. در عين حال، تا قرن هجدهم بيشتر کار نگارش و آموزش تاريخ در دست کليسا و سازمان های مذهبی بود، چرا که کل کار آموزش و پرورش زير نظر سازمان های مذهبی قرار داشت و در واقع از آنها تغذيه می شد. به همين دليل، بيشتر قصه ها يا گزارش های تاريخی مربوط می شدند به سرگذشت افرادی که در ساختن آن مذهب نقش داشتند. حتی اگر به رويدادهايی پرداخته می شد که در ارتباط با مسايل ملی بود، داستان همچنان به صور مختلفی به افراد مذهبی وصل می شد.
اما عصر روشنگری در غرب اين توانايی را به مردم آن سرزمين ها داد تا از شر چنين تاريخ های بيشتر ساختگی رها شوند. به کلام ديگر، عصر روشنگری، يا دوران شکوفايی غرب، با جدا کردن مذهب از امور آموزش و پرورش و حکومت، و آفرينش درک تازه ی انسان از علم، نگاه او به تاريخ را نيز تغيير داد. تاريخ از قصه گويی صرف بيرون آمد و تبديل به دانشی علمی شد. تاريخ ديگر تنها پاسخ دهنده ی کنجکاوی انسان ها برای پی بردن به قصه ی گذشتگان و شناور شدن در رمز و رازهای زمان های دور از دسترس نبود، و بيشتر سير تحول و تکامل او را به خود او نشان می داد؛ و او را از تجربه های تکراری رها می کرد. انسان، برای شناخت و درک پديده ها، به جای اين که همواره و هميشه از صفر شروع کند، دنباله ی راهی را گرفت که گذشتگان، طی هزاران سال، طی کرده و پست و بلند آن را آزموده بودند. تاريخ نويس هم، که تا آن زمان کارش نوعی «گزارش ـ قصه نويسی» سرگرم کننده و بی بند و بار و بيشتر به دروغ آميخته بود، به تاريخ شناسی تبديل شد که با وسواس و ترديد به همه چيز می نگريست و ديگر تنها به دانستنی های سينه به سينه نقل شده و گزارش های غلوآميز کليسايی اکتفا نمی کرد.
توجه به تاريخ شناسی علمی منجر به اهميت دادن به باستانشناسی علمی نيز شد. آثار و بناهای تاريخی، و حتی هر خشت و گِلی از گذشته، ارزشی خاص يافتند. نگرش علمی به تاريخ نمی توانست، بدون وجود نشانه هايی ملموس و اسنادی روشن، به گمانه زنی هايی گسترده تر در مورد گذشته ی جوامع بشری برسد. در واقع، اين اسناد بودند که راه را برای شناخت علمی تاريخ شناس باز می کردند و گزارش ها و قصه های سينه به سينه منتقل شده تنها بر اساس مقايسه با اسناد مانده از روزگاران گذشته می توانستند برای او کمکی باشند. از آن پس، هر خشت و هر سنگ، هر گور، هر استخوان انسان و حيوان، و هر تخم گياه وسيله ای بود تا او بتواند به کمک آنها صفحه ای روشن و شفاف از تاريخ تحول بشری را بازگويد تا انسان «عبرت بين» از «ايوان» ی «آيينه ی عبرت» ی بسازد و زندگی فردای خود را بر اساس آن شکل دهد.
البته، در اين نوع تاريخ شناسی نيز نمی توان با اطمينان تمام گفت که همه چيز عيناً از واقعيت گرفته می شود. ذهن تاريخ شناس امروز نيز از قصه گويی خالی نيست اما او، حتی وقتی که قصه می گويد، قصه هايش آن قدر نشانه هايی از واقعيت با خود دارند که دروغ نباشند. در واقع، نوشته های تاريخ نگار يا تاريخ شناس خوب زمانه ی ما، درست مثل قصه های قصه نويسان بزرگ امروز، بازتاب لحظه ها و گوشه هايی از عاطفه های ناب بشری (در کل تاريخ) هستند که از واقعيت محض گرفته شده اند اما، پس از گذشتن از فيلتر شخصيت و ذهنيت گوينده شان به رنگ های مختلفی ظاهر گشته اند که گاه ممکن است دروغ به نظر آيند اما راستگو و واقعيت مدارند
به اين ترتيب هر چه حضور و وجود تاريخ و بازمانده های مادی آن در زندگی يک ملت بيشتر باشد مقدار گردآورده ها و سپرده های او نيز بيشتر است؛ و او با همين سرمايه هاست که می تواند خرج سفر خويش به آينده ای را بپردازد که از دل همين زمان اکنونی می رويد. هر چه که مقدار سپرده های گذشته يا تاريخی انسان بيشتر باشد جلو رفتن و ادامه ی راه برای او بهتر و راحت تر است؛ و هر چه سپرده های او محدود و کوچک باشند او کمتر قادر خواهد بود که به جهان های بزرگتر و روشن تری گام بگذارد.
يکی از جالب ترين نکات مربوط به تجربيات به دست آمده از تاريخ آن است که اين تجربيات مرز نمی شناسند. هر انسانی، در هر کجای کره زمين، می تواند از سپرده ی تاريخی سرزمينی ديگر استفاده کند و نقطه ی آغاز تحولات مادی و معنوی زندگی اش را در آنجا بگذارد. و چنين است که هر تاريخ و گذشته ای به معنای گنجينه ای است عام و بشری. و چنين است که ديگر کسی نمی تواند بگويد اين آرامگاه، آن بنای بازمانده از فلان پادشاه، آن چرخ نخ ريسی هزار ساله، آن غار پنج هزار ساله، آن اسکلت دوران ديرينه سنگی، فقط از آن من است و من می توانم آن را نگاهدارم يا دور بياندازم. نه، درست است که اين آثار از نظر ارزش مادی خود متعلق به يک کشور يا يک ملت هستند اما، از نظر ارزش معنوی، به کل جهان تعلق دارند. هر کلمه ای که ما به کار می بريم، و حتی هر تصوری که از ذهن ما می گذرد، برآمده از تاريخی است که در جايی از زمان و مکان تاريخی واقعيت داشته است.
و شايد همين نکته پاسخ کسانی باشد که می گويند: «اين تاريخ برای ما چه اهميتی دارد؟ آمريکا فقط ۴۰۰ سال گذشته دارد و ببنيد چقدر از ما پيشرفته تر است!» آن ها غافلند که آمريکای ۴۰۰ ساله اگر در جهات گوناگونی موفق است اين توفيق بر بنياد انديشه ها و آثار و گنجينه ها و تجربيات هزاران ساله ی کل جهان ساخته شده؛ جهانی که ما هم در آن سهمی داشته ايم. اما از آنجايی که ـ طی توقفی تاريخی ـ شانس حضور و درگير شدن سازمان يافته در تحولات انديشه های روشنگری بشری را از دست داده ايم، و از آنجا که هميشه حکومت ها، قوانين و آموزش و پرورش مان در کنترل مذهب بوده اند، و نيز چون نخواسته ايم و يا نتوانسته ايم تاريخ خود را مرور کنيم و بشناسيم، اکنون نيز نه تنها سهم خويش را نديده و نمی شناسيم بلکه روز به روز وضع مان بدتر از اين هم شده است. تا آنکه بجايی رسيده ايم که اکنون، از سر بی دانشی و ناآگاهی مفرط، هرچه را داريم ويران می کنيم، بر آن ها آب می بنديم و با بيل و چکش به جانشان می افتيم تا آيندگان نيز نتوانند آنها را بشناسند.
آنگاه، فردا که تاريخ خويش را از صفر، از شکست و تسليم و فراموشی، آغاز می کنيم، آنچه که به آيندگان مان می بخشيم نيز بيش از صفر نخواهد بود.
آری، انکار تاريخ و بی اعتنايی به بازمانده های مادی آن، حرکت به سوی ساعت صفر است، به سوی فقير شدن و در فقر فرهنگی و تمدنی غوطه زدن. و من می خواهم به يک چنين سير بی امان و پس رونده ای که در زمانه ی کنونی و در سرزمين خودمان با گستردگی تمام ادامه دارد اشاره هايی ملموس داشته باشم.
از خرداد ماه ۱۳۸۴ که کميته بين المللی نجات پاسارگاد تصميم گرفت خبرهای ويران شدن آثار باستانی يا «تاريخ زدايی» را آرشيو کند تا اکنون، بيش از ۶۰۰ مورد ويرانی آثار باستانی در اين آرشيو جمع آوری شده است. توجه داشته باشيد که اين آرشيو تنها از خبرهای رسمی منعکس شده در بيشتر نشريات دولتی فراهم آمده و روشن است که بسياری از خبرهای مربوط به ويران کردن ها و ويران شدن ها نمی توانسته اند از سد سانسور دولتی بگذرند. در عين حال، ما بسياری از اين گونه خبر ها را چون در صحت آن شک داشته ايم در ليستی جداگانه گذاشته ايم و يا برخی از خبرها را اصلاً نديده ايم. در واقع و اساساً، اين نوع آرشيو سازی نياز به وجود موسسه ای بزرگ و کارمندانی متعدد دارد که به طور تمام وقت برای آن کار کنند. بهر حال، و با توجه به همين مقدار خبری که گردآوری شان در يک سال و هشت ماهه ی اخير از عهده ی ما برآمده است، می توانيم حدس بزنيم که در ظرف چند دهه ی گذشته بيش از هزارها مورد از اينگونه تاريخ زدايی ها داشته ايم. به قول يکی از مسئولين خود سازمان ميراث فرهنگی: «آنچه در اين دهساله ويران شده از مجموع خرابی های هزار سال گذشته بيشتر است.»
اين ۶۰۰ مورد ويرانی، که گزارش کامل آنها در آرشيو کميته ضبط شده و عنوان های آن ها در سايت هست، نتيجه ی حفاری های غير مجاز، ويرانی بر اثر عوامل طبيعی، ويرانی بر اثر بی توجهی مقامات، و ويرانی بر اثر سپردن منطقه های تاريخی به بخش خصوصی (و در واقع فروختن ميراث فرهنگی يک ملت به فرد يا افرادی برای استفاده هايی مثل هتل و کارخانه و غيره)، و ويرانی ناشی از انجام کارهای عمرانی بی مطالعه، محسوب می شوند.
از مجموع گزارش ها می توانيم به اين نتيجه برسيم که تقريباً اکثر ويرانی های ناشی از عمل انسان ها به خاطر بی توجهی عمدی و يا غير عمدی مسئولين دولتی، و به خصوص سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری، بوده است.
در مورد تخريب های ناشی از عوامل طبيعی نيز می توان گفت که، جز در موارد استثنايی خارج از کنترل آدمی مثل زلزله ی بم، بيشتر خسارات بر اثر بی توجهی نسبت به نگاهداری و حفظ اين آثار از سوی همان مسئولين وارد آمده اند.
در نتيجه، اين پرسش برای هر آدم بی طرفی پيش می آيد که چرا اشخاصی اين چنين بی توجه و بی اطلاع در جايی قرار می گيرند که عملکرد آن ارتباط مستقيم با تاريخ و فرهنگ يک سرزمين دارد؟ و چرا کسانی که در اصل بايد حافظ اين تاريخ و فرهنگ باشند، خواسته يا ناخواسته، همراه و همدست ويرانگران آن شده اند؟
اولين پاسخی که می توان به اين پرسش داد آن است که اين صاحب مقام ها هم، مثل بسياری ديگر از مسئولين در سرزمين های بی ضابطه، به خاطر روابط با «مقامات بالا» بر صندلی های خود نشسته اند و، در واقع، به غلط مسئول کاری شده اند که در آن تخصصی ندارند و از چند و چون آن کاملاً بی خبرند.
اما، با توجه به رفتارها و اعمال عامدانه و ضد فرهنگی مختلفی که در موارد اساسی از اين افراد سر می زند، مواردی که به تصديق هر کارشناس و متخصص و قانون دانی از حساسيت ها و ويژگی های خاص برخوردارند، می توان پرسيد که آيا ممکن است اين مسئولين آگاهانه و به عمد در اين جايگاه ها قرار داده شده باشند تا، با برنامه ريزی دست به انکار تاريخ و تاريخ زدايی گسترده بزنند؟ آيا اين اشخاص، در واقع، با حساب و کتاب و به درستی، برای پيشبرد برنامه ی تاريخ زدايی انتخاب شده و در مسندهاشان نشسته اند؟
اصطلاح «تاريخ زدايی»، منهای توجه به مفهوم منفی آن، اکنون به اصطلاحی برای اشاره به ويران کردن های عمدی بخشی از تاريخ در کشور ما تبديل شده است. من از بيان عبارت «بخشی از تاريخ» منظوری خاص دارم. در سال های اخير عملاً ديده ايم که مسئولان ميراث فرهنگی کشور، ضمن نشان دادن توجه و دقت خاص نسبت به يک بخش از تاريخ ما، مثل آثار و ابنيه مذهبی اسلامی و کتب دينی اسلامی، بخش وسيع ديگری از تاريخ ما، مثل آثار و بناهای باستانی قبل از اسلام، آثار و بناهای تاريخی مذاهب ديگر، کتب غير اسلامی، و هر آنچه که در آن از «ايران» بيشتر از «اسلام» ياد شده است را ناديده گرفته و آنها را، با بی توجهی و حتی تعمد، به ويرانی و نابودی می کشند.
اما نکته در آن است که اين بخش از آثار تاريخی کشور، که در حال حاضر مورد پسند و سليقه اين گروه خاص نيست، و به انکار آن پرداخته می شود، مهمترين و با ارزش ترين مجموعه های تاريخی ما را در خود دارند و، در واقع، فرهنگ ايرانزمين در همه ی موارد اجتماعی، سياسی، جهان بينی و روند شکل گيری و تکامل و تحول تاريخی خود در آنها ريشه دارد.
در پی انقلاب، عده ای تصميم گرفتند که، با تکيه بر اسلام، تاريخ ايران را از ايرانيت آن خالی کرده و، آگاه و ناآگاه (فرقی نمی کند)، با انکار بخش ماقبل اسلام اين تاريخ، به آن هويتی غيرايرانی ببخشند. اما اين که می گويم «هويتی غير ايرانی» و نمی گويم «هويتی اسلامی» به اين دليل است که بين اين دو مفهوم زمين تا آسمان تفاوت وجود دارد. يعنی بديهی است که مسلمان بودن هر کس امری ايمانی و عقيدتی است و ربطی به مليت و سوابق تاريخی و زيربنايی هويت او ندارد. چنين شخصی می تواند ۱۴۰۰ سال پيش، زمانی که اعراب به ايران حمله کردند، بلافاصله مسلمان شده باشد و يا ـ مثل اکثريتی از ايرانيان ـ ۴۰۰ سالی جنگيده و سپس با زور مسلمان شده باشد؛ يا می تواند همين امروز در تهران يا تبريز يا ابرقو، با تحقيق و تفحص شخصی، به اسلام گرويده باشد. در هر سه ی اين موارد اين شخص يک ايرانی است که مسلمان شده و هويت تاريخی او مربوط می شود به بيش از هفت هزار سال تاريخ کشورش، هفت هزار سالی که در آن همه ی هويت تاريخی ايرانی (با هر بد و خوب و ارزش و ضد ارزشی که من يا شما برايش قايل باشيم) حضور دارد. اما کسانی که قصد داشته و دارند تا تاريخ ايران را از ايرانيت اش خالی کنند همان هايی هستند که اولاً تاريخ ايران را با حمله ی اعراب به ايران آغاز می کنند و، ثانياً، هر نشانه ای از دوران ماقبل از اين حمله را بد و کفرآميز می دانند و به انکار مداوم آن می پردازند.
مثلاً، ديديم که بلافاصله پس از انقلاب و به قدرت رسيدن مقامات مذهبی در ايران، صراحتاً دستور ويرانی بناهای تاريخی کشور صادر شد. در يک مورد ديده شد که مردم توانستند تخت جمشيد را از دست مأموران تخريب نجات دهند چرا که هم اين مجموعه ی وسيع در معرض ديد بود و هم در موردش سر و صدا براه افتاد. اما اکنون رفته رفته روشن می شود که، در همان سال های اول انقلاب، تعداد زيادی از بناهای تاريخی که نام شاهان را بر خود داشتند، يا معابد و آتشکده های مهری، ميترايی، و زرتشتی، با بيل و کلنگ و به عنوان کفرزدايی، نابود يا ويران شده اند و مجسمه ها، نقاشی های بر سنگ و خشت و گچ و کتاب های بسياری از بين رفته اند.
البته، از آنجايی که در سازمان ها و بخش های مختلف دولتی هم مردمان زيادی وجود دارند که اين همه ناآگاهی و نادانی را بر نمی تابند، گهگاه صدای اعتراضی برخاسته و جلوی کار خلافی گرفته شده است. اما اين گونه اعتراض ها اصل نگاه و روش را تغيير نداده اند و دشمنان «بخش غير اسلامی تاريخ ما» اکنون کار مستقيم تاريخ زدايی خود را به صورتی غير مستقيم ادامه می دهند. آنها، به بهانه ی ساختن سد، زدن دکل برق، بر پا داشتن يک کارخانه، يک ريل قطار ، يک خيابان جديد و يک پارک و هتل و غيره و غيره، تا توانسته اند آثار باستانی را ويران کرده اند. و يا اگر با واکنشی روبرو شده اند، با بی مراقبتی عمدی و به امان خدا رها کردن آن آثار، کار تخريب را به باد و باران و آفتاب و حفاران غير مجاز و دزدان و قاچاقچيان خروج آثار باستانی به خارج از ايران سپرده اند.
توجه کنيد که هيچ انسان امروزی و عاقلی نمی تواند با سازندگی و عمران مخالف باشد؛ اما همه ی اين تاسيسات عمرانی ـ به تصديق کارشناسانی دولتی و غيردولتی که پس از ساختن آن ها و يا در حين ساختن شان نظر داده اند ـ می توانسته اند چند صد متر آن طرفتر يا در جايی ديگر ساخته شوند و نتيجه يی مفيدتر هم داشته باشند بی آنکه اين همه اثرات نامطلوب بر آثار باستانی بجای گذارند. و به راستی کدام ذهنيتی، هر اندازه ساده و بی شک، می تواند بپذيرد که ۹۹ درصد اين تأسيسات تصادفاً و اتفاقاً در نزديکی، يا حتی در ميانه ی آثار باستانی، آن هم فقط آثار از نوع غير اسلامی، سر در آورده باشند؟
آثار تاريخی، اگر گوش جان و خردمان را به سويشان بگشائيم، با ما سخن ها دارند. يک دهکده ی چند هزار ساله می تواند نشان مان دهد که آيا وضعيت مردمان زمان ما بهتر از گذشته است يا نه. و تماشای قصر کهنه ی صاحب قدرتی می تواند به ما مرزهای بين فقر و ثروت را در گذشته نشان دهد، مرزهايی که مقايسه اش با اکنون به کسانی که هوشيارترند هشداری ارزنده خواهد داد و برای آن ها که درک و خرد اين گونه ديدن ها را ندارند خشم و آزردگی به همراه خواهد داشت. اما اين خشم و آزردگی تا چه حد می تواند کارساز باشد؟
يکی از اساتيد باستانشناسی در ايران، که بيش از پنجاه سالی است عمرش را به پای درک و شناخت گذشته ی ايرانزمين گذاشته است، برايم نوشته اند: «ناراحت نبايد بود. اين دست ها نمی توانند جلوی خورشيد را بگيرند».
اما آيا می توان با ديدن اين همه بيداد فرهنگی ناراحت نبود؟ می شود ساکت نشست و گذاشت که اين «آقايان» هرچه می خواهند بکنند، روشنايی آفتاب را منکر شوند و در سياهی ناآگاهی گسترنده ی خود به ويرانی گذشته ی ايرانزمين ادامه دهند؟ آيا اميد به اينکه خورشيد را نمی توان پوشاند کافی است؟ نه، نمی شود. حتی اگر سکوت ناشی از بی خيالی يا ناآگاهی بخشی از جامعه ی ايرانی (در داخل و خارج) را در خود گرفته باشد.
درک و عزم زمانه ی ما آن است که دستاوردهای بشری، مادی و معنوی، نابود شدنی نيستند؛ در هر کجايی که آن ها را نديده بگيريم، از جايی ديگر سر بر می کشند. و همين رسم و آئين نوين به زنده ماندن اين باور کمک می کنند که چه انکار کنندگان تاريخ و فرهنگ ايرانزمين بخواهند و چه نخواهند، همانطور که بارها در همين سال های تلخ ديده ايم، از قلب بسياری از امامزاده ها آتشکده های آناهيتا و معابد مهری سر بر داشته اند، و از ميانه ی سدهايی که به عمد در بر آثار باستانی ساخته شده، خانه های روستاييان هخامنشی و کارگاه های شراب سازی از خواب قرون بر خاسته اند؛ از کنار دکل های برقی که می خواهند راه را بر جهانی شدن فردوسی ببندند، سطر سطر شعرهای فردوسی پرواز می کنند و جهانی می شوند، و از پشت ديوار مسجدها کارخانه های ذوب فلز ساسانی سر می زنند، و از کنار ريل قطارها نيايشگاه های زرتشتی ديگرباره چشم بر روشنايی خورشيد می گشايند، و از جای جای خاک ايرانزمين نمادها و نمودگار هايی از تاريخ دور دست ما سر بر می افرازند تا با نگاه کاوشگر و علمی انسان امروز جانشان نو شود.
چه انکار کنندگان تاريخ بخواهند و چه نه، اينها همه از آن ما هستند. ما به عنوان ايرانی (اگر که به ايرانی بودن خود باور داشته باشيم)، البته که حق دوست داشتن و دوست نداشتن همه يا بخشی از اين آثار را داريم، حتی حق نپذيرفتن و دوست نداشتن آنها را ـ به هر بهانه يا دليل سنت، مذهب، و لامذهبی، و تفاوت های سليقه ای و عقيده ای سياسی و غير سياسی. اما هيچ کدام ما، به هيچ بهانه ای، حق حذف و محو هيچ بخشی از اين گنجينه های ملی ـ بشری را نداريم و نخواهيم داشت. اين يک جرم مسلم است. و علاوه بر آن ما، چه بخواهيم و چه نه، هر سلول ما از نظر علمی (ژن شناسی، زيست شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی و علم سياست و غيره) از مواد آنها ساخته شده است و نتيجه ی بی اطلاعی و نا آگاهی از آن ها ما را تبديل به افرادی بی هويت، و از نظر فکری معلول و ناقص خواهد کرد.
دوم ژانويه ۲۰۰۷
shokoohmirzadegi@gmail.com